قصه صوتی شنل قرمزی

سلام عزیزانم امروز قراه قصه صوتی  شنل قرمزی رو تعریف کنم.

 

 

 

به نام خدا

 قصه صوتی شنل قرمزی اینجوری آغاز میشه که, روزی و روزگاری در يك دهكده ­ی كوچك، دختر كوچولويی بود كه همه دوستش داشتند.

مادربزرگ دختر كه به او علاقه­ ی زيادی داشت روز تولدش شنل كلاهدار زيبايی به رنگ قرمز پررنگ به او هديه كرد.

دخترك وقتی شنل را ديد با خوشحالی فرياد زد: به ­به! خيلی ممنون مادربزرگ مهربونم.

 هر وقت دختر كوچولوی قصه آن را می­ پوشيد و از خانه بيرون می آمد همه به او می گفتند: چقدر با اين شنل قشنگی!

براي همين هميشه دختر كوچولو با  این شنل بيرون ميی رفت. اين شد كه مردم دهكده اسم او را گذاشتند: شنل قرمزی.

شنل قرمزی

پارت 2

 در ادامه داستان صوتی شنل قرمزی,يك روز مادر شنل قرمزی به او گفت: دخترم، مادربزرگت سرما خورده است.

به ديدن او برو و يك شيشه آب پرتقال با چند كلوچه برايش ببر.

بعد هم سفارش كرد: حواست را جمع كن، در راه بازيگوشی نكن، از جاده دور نشو و با غريبه­ ها حرف نزن.

دخترک حرف گوش کن گفت: چشم مامان و با خوشحالی از خانه بيرون دويد.

او تازه پا به جنگل گذاشته بود كه يك گرگ زشت به طرفش آمد و گفت: كجا با اين عجله؟

پارت 3 قصه شنل قرمزی صوتی

شنل قرمزی خنديد و جواب داد: پيش مادربزرگم ميرم. آخه او مريض شده. اين را گفت و دوباره به راه افتاد.

اما گرگ از پشت سر دخترك ,دهان گشادش را باز كرد تا او را بخورد كه يكدفعه صداي فريادی بلند شد: ايست!

اين صدای هيزم ­شكن بود كه آن طرف ايستاده بود و تبرش را بالاي سر نگه داشته بود.

گرگ همين كه فرياد هيزم ­شكن را شنيد، ترسيد و فرار كرد.

پارت 4

 در ادامه قصه شنل قرمزي صوتي , دخترک كه اصلا نفهميده بود هيزم­ شكن جانش را نجات داده، به راهش ادامه داد. او به دشتی پر از گل رسيد.

 با خود گفت: چه قدر قشنگند! اگر من يك دسته از اين گلها را بچينم و براي مادربزرگم ببرم خيلی خوشحال می­ شود.

پارت 5

گرگ ناقلا كه هنوز از دور شنل قرمزی را دنبال می­ كرد متوجه قصد او شد.

با خودش گفت: بايد زودتر از دخترك خودم را به كلبه­ مادربزرگش برسانم و در آن جا هر دويشان را بخورم.

وقتي دخترک ساده مشغول گل چيدن بود، گرگ با عجله به طرف خانه ­ی مادربزرگ به راه افتاد.

پارت 6

گرگ خيلی زود به در خانه­ ی مادربزرگ شنل قرمزی رسيد: تق تق

مادربزرگ گفت: كيه در می زنه؟

گرگ با صدايی مثل دختر بچه­ ها گفت: منم، شنل قرمزی.

مادربزرگ در را باز كرد و يكدفعه چشمش به گرگ افتاد كه با چشمهاي تيز و براقش به او نگاه می ­كرد.

گرگه گفت: هووووو الان مي­ خورمت. اين را گفت و مادربزرگ را يك لقمه كرد و خورد.

بعد يكی از لباس خوابهای مادربزرگ را پوشيد و زود جست توی رختخواب و منتظر دختربچه شد.

شنل قرمزی
پارت 7 قصه ی شنل قرمزی صوتی

کمی بعد گرگ قصه شنل قرمزی , صدای ترانه­ ای قشنگ و خوش آهنگ رو شنید و سپس صدای در بلند شد: تق تق.

گرگ با صداي مهربانی كه همه را گول ميی زد گفت: بيا تو عزيزم.

شنل قرمزی داخل كلبه شد و پرسيد: چطوريد مادربزرگ؟ حالتون بهتره؟

گرگ اين بار با صدای كلفت و عجيبی گفت: آه دخترم، بالاخره اومدی؟ منتظرت بودم.

دخترک گفت: وای مادربزرگ! صداتون بدجوری خرابه.

مادربزرگ گفت: گلودرد دارم عزيزم.

پارت 8

شنل قرمزی گفت: بيچاره مادربزرگ! عيبی ندارد، عوضش من اين گلها را برای شما چيده ­ام.

اين كلوچه­ ها و آب پرتقال را هم مامان داده تا برايتان بياورم.

گرگ گفت: تو چه قدر مهربانی عزیزم! جلوتر بيا تا صورتت را ببينم.

پارت 9

شنل قرمزی به تختخواب نزديك شد. چشمش به لباس خواب مادربزرگ افتاد.

از تعجب تكانی خورد و فرياد كشيد: وای مادربزرگ! چه گوشهای بزرگی داريد!

-چه بهتر عزيزم، چون با آنها صدای تو را بهتر مي­شنوم.

-وای مادربزرگ! چه چشمهای بزرگی داريد!

-چه بهتر عزيزم، چون با آنها صورت زيبای تو را بهتر تماشا می­ كنم.

-وای مادربزرگ! چه دهان بزرگی داريد!

-چه بهتر عزيزم، چون با آن تو را بهتر می­ خورم.

يكدفعه گرگ مثل فنر از تختخواب بيرون پريد.

-كمك! كمك!

پارت 10

شنل قرمزی مي­ خواست با جيغ و فرياد ديگران را خبر كند اما گرگ او را يك لقمه كرد و قورت داد.

و بعد گفت: هووم  چه خوب بود! شكمم پر شد. حالا ديگر خوابم می آيد. گرگ به پشت روي تختخواب افتاد و شروع به خروپف كردن كرد.

پارت 11

داستان شنل قرمزی صوتی به اینجا میرسه که, صداي بلند خروپف گرگ در جنگل پيچيد و به گوش يك شكارچی رسيد.

شكارچی خودش را به كلبه رساند.

آهسته در را باز كرد. گرگ را ديد كه روي تختخواب افتاده و شكمش مثل بادكنك باد كرده است.

ناله­ های ضعيفی از درون شكم گرگ شنيده مي­ شد: كمك! كمك! ما را بيرون بياوريد.. اين صداي مادربزرگ مهربون و نوه اش بود.

شكارچی با خودش گفت: حالا فهميدم، اين گرگ بدجنس دو نفر را خورده است، اما آنها هنوز زنده ­اند.

بايد نجاتشان بدهم.

پارت 12

شکارچی يك قيچی تيز آورد و شكم گرگ را بريد.

يكدفعه شنل قرمزی و مادربزرگش بيرون پريدند و با هم گفتند:

آه آقاي شكارچی، خيلی ممنون كه ما را نجات دادی.

گرگ هنوز در خواب بود!

مرد شكارچی گفت: بايد اين گرگ شكمو را ادب كنيم تا ديگر از اين غلطها نكند.

همه با هم از بيرون كلبه سنگ آوردند و شكم گرگ را پر كردند.

سپس مادربزرگ با نخ و سوزن شكم گرگ را دوخت.

بعد هم همگي به گوشه ­ای رفتند تا ببينند گرگ وقتي بيدار می­ شود چه كار می ­كند؟

پارت 13

 در ادامه قصه کودکانه شنل قرمزی, دخترک, مادربزرگ و شکارچی بيرون خانه، پشت سبزه­ ها و بوته­ ها پنهان شدند و منتظر ماندند تا گرگ بيدار شود.

گرگ بيدار شد و گفت: به ­به، چه خواب خوبی بود! ولي يكدفعه احساس كرد شكمش آن قدر سنگين شده كه به سختی راه مي ­رود.

با خود گفت: چرا شكم من اين قدر سنگين شده است؟ گرگ دستش را روی شكمش گذاشت و از كلبه بيرون آمد. چرا اين قدر تشنه­ ام؟!

اين را گفت و روي چاه آب خم شد تا سطل را پايين بفرستد. اما سنگهای شكمش خود او را به جاي سطل پايين كشيدند و گرگ در آب چاه غرق شد.

همه از مردن گرگ خوشحال شدند.

پارت آخر

در ادامه قصه ی صوتی شنل قرمزی,  حال مادربزرگ خوب شد.

آنها با كلوچه­ ها و آب پرتقالی كه شنل قرمزي آورده بود جشن كوچكی گرفتند.

در اين جشن به آنها خيلی خوش گذشت.

وقت آن بود كه دخت کوچولو  به خانه برگردد.

مادربزرگ به او سفارش كرد: يك راست به خانه برگرد، توی راه بازيگوشي نكن،

با غريبه­ ها حرف نزن و فقط به حرفهای آقاي شكارچی گوش كن.

شنل قرمزی گفت: چشم مادربزرگ و بعد، سرحال و خوشحال با آقای شكارچی به طرف خانه ­شان به راه افتاد.

برای خواندن قصه کودکانه و شعر کودکانه  بیشتر, کلیک کنید.

نویسنده . برادران گریم 

برگرفته از انتشارات قدیانی

بچه های نازنینم, اگر به قصه های دخترانه و پرنسسی علاقمند هستید, مطالعه قصه صوتی سیندرلا  , قصه صوتی راپونزل و قصه صوتی زیبای خفته رو از دست ندید.

شنل قرمزی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

در این سایت انواع تبلیغات بنری و رپورتاژ آگهی پذیرفته می شود.جهت هماهنگی با شماره 09905967836 تماس بگیرید.

ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من