قصه کودکانه کلیله و دمنه

سلام به همه شما مخاطبان عزیز و دوست داشتنی میلورن, امروز با قصه کودکانه کلیله و دمنه مهمون خونه هاتون شدم.

پارت 1

درروزگاران قدیم مرد بازرگانی بود که برای تجارت به نقاط مختلف دنیا سفر می کرد.

در یکی از این سفرها دو گاو را برای فروش با خود برد.

همان طور که می رفتند در راهشان باتلاقی پیدا شد و پای یکی از گاوها در باتلاق فرو رفت.

بازرگان با هر زحمتی که بود او را از باتلاق بیرون آورد.

ولی گاو بیچاره زخمی شده بود و دیگر توان راه رفتن نداشت .

مردی روستایی از آنجا می گذشت.

بازرگان مقداری پول به او داد و گفت از گاو نگهداری کند تا خوب شود بعد که حالش خوب شد گاو را به شهر به نزد او ببرد.

مرد قبول کرد .

قصه کلیله و دمنه

پارت 2 داستان کودکانه کلیله و دمنه

یک روز گاو پیش او ماند و مرد از او نگهداری کرد ولی زود خسته شد گاو را رها کرد و پیش بازرگان در شهر رفت و گفت گاوت مرد!!

اما بعد ازمدتی گاو زخمی حالش خوب شد و از جا بلند شد و به دنبال چراگاه به راه افتاد.

رفت و رفت تا به چمنزار خوش آب و هوا و سرسبزی رسید .

با خوشحالی در آنجا مشغول چرا شد.

روزهای زیادی گذشت و گاو که از آب و علف خوبی استفاده می کرد روز به روز سرحال تر و فربه تر می شد.

پارت 3

 در ادامه قصه کودکانه کلیله و دمنه,یک روز همانطور که  گاو داشت چمنزار زیبا را نگاه می کرد و می چرید از سر خوشی زیاد یک دفعه شروع کرد به صدای بلند ما.ما. (صدای گاو) کردن.

در آن نزدیکی شیری حکومت می کرد و حیوانات زیادی از او فرمانبرداری می کردند.

شیر خیلی پر قدرت و شجاع و جوان بود اما تو عمرش گاو ندیده بود و صداش رو هم نشنیده بود.

وقتی صدای بلند گاو به گوش شیر رسید خیلی ترسید.

با خودش گفت موجودی که صداش به این بلندی باشه حتما خودش خیلی قوی تر و قدرتمندتر است.

البته شیر پیش حیوانات دیگه خودش رو از تک و تا ننداخت و به روی خودش نیاورد.

ولی تا صدای گاو به گوشش می رسید بیچاره کلی به وحشت می افتاد.

اوضاع طوری شد که حتی نمی توانست شکار کند.

پارت 4

دربین حیواناتی که تحت فرمان شیر بودند دو تا شغال بودند که اسم یکی کلیله بود و اسم اون یکی دمنه.

کلیله با احتیاط و عاقل بود و قبل از هرکاری فکر می کرد.

ولی دمنه با اینکه هوش زیادی داشت اما خودخواه بود و حریص.

روزی دمنه به کلیله گفت: مدتی است که شیر مثل سابق قوی و سرحال نیست می خواهم برم از او علت کسالتش رو بپرسم.

کلیله گفت: دوست عزیز کار پادشاهان به خودشان مربوط است ما داریم زیر سایه شیر زندگی راحت خودمون رو می کنیم.

نیازی نیست از این بیشتر به او نزدیک شویم.

داستان کودکانه کلیله و دمنه
پارت 5 قصه کودکانه کلیله و دمنه

 قصه کودکانه کلیله و دمنه به اینجا میرسه که, دمنه گفت : هر که از خطر فرار کند به بزرگی نمی رسد.

من خیلی وقت است که دنبال راهی برای نزدیک شدن به شیر می گردم .

حالا که ترس و وحشت به وجودش راه پیدا کرده، شاید بتوانم با عقل و هوش خودم کمکی به او بکنم. و پیش شیر عزیز شوم.

کلیله گفت هر چند که با این کار تو مخالفم ولی امیدوارم موفق شوی.

دمنه پیش شیر رفت و سلام کرد.

شیر از اطرافیان خودش پرسید این کیه؟

گفتند فلان پسر فلان است.

شیر گفت بله پدرش رو می شناسم.

بعد دمنه را دعوت کرد به نزدیک خودش و احوالپرسی کرد.

دمنه گفت: زیر سایه شما روزگار می گذرانم و منتظر فرصتی هستم تا به شما خدمت کنم.

اگر مرا به خدمتکاری خود بپذیرید بدانید نفع بسیاری برای شما دارم.

پارت 6

شیر که در جمع خدمتگزاران اش نشسته بود به حرفهای شغال گوش کرد.

شیر از خوش صحبتی دمنه خوشش امد و او را در میان خدمتکارانش جا داد.

از آن به بعد دمنه هر روز خود را با چرب زبانی به شیر نزدیکتر می کرد و اعتماد او را جلب می کرد.

روزی شیر را دید که تنها نشسته و به فکر فرو رفته است .

فرصت را مناسب دانست و به نزد شیر رفت و گفت : جناب شیر را نگران می بینم.

مدتی است که نشاط شکار و حرکت را در شما نمی بینم. می توانم علت آن را بپرسم؟

شیر نمی خواست دمنه از وحشت او با خبر شود.

اما در این هنگام صدای گاو بلند شد و زد زیر آواز و شیر چنان ترسید که نتوانست وحشت خود را پنهان کند

قصه کودکانه کلیله ودمنه
پارت 7 قصه کودکانه کلیله و دمنه

شیر گفت: علت ترس من همین صداست نمی دانم چه موجود ترسناک و قدرتمندی این صدا را دارد؟

می ترسم به فرمانروایی من آسیبی برساند.

دمنه پرسید: تا به حال او را دیده اید؟

شیر گفت: نه.

دمنه گفت : قربان این صدای بلند دلیل قدرت نیست .

طبل را دیده اید که چه صدای بلندی دارد ولی تو خالی است. 

حالا اگه اجازه بدهید من می روم تا صاحب این صدا را پیدا کنم و شما را از حقیقت ماجرا با خبر کنم.

شیر پیشنهاد دمنه را پذیرفت و به او اجازه داد تا صاحب این صدا را از نزدیک ببیند و از این ترس نجات یابد.

خب عزیزان این قصه هم به پایان رسید.

امیدوارم از این داستان آموزنده خوشتون اومده باشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

در این سایت انواع تبلیغات بنری و رپورتاژ آگهی پذیرفته می شود.جهت هماهنگی با شماره 09905967836 تماس بگیرید.

ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من