قصه کودکانه چهار برادر

سلام به شما مخاطبان همیشگی سایت قصه کودکانه میلورن, امیدوارم حالتون خیلی خوب باشه.امروز با قصه کودکانه چهار برادر مهمون خونه هاتون شدم.

پارت 1 داستان کودکانه چهار برادر

قصه کودکانه چهار برادر اینطوری آغاز میشه که در روزگاران گذشته, مردی ماهیگیر همراه با چهار پسر در دهکده ای زندگی میکرد.

چهاربرادر از اول کنار پدرشون بودند و از اون ماهیگیری رو یاد گرفته بودند.

پدر خانواده فقط ماهیگیری بلد بود و درآمد دیگری نداشت و زندگیش رو با همین کار , اداره میکرد.

یه روز پدر چهار پسر خود را صدا زد, از اونها خواست تا بنشینند و به حرفاش خوب گوش کنند.

پدر گفت : خب پسرای عزیزم همونطورکه میدونید , ما در آمد زیادی نداریم و زندگی روز به روز داره سخت تر میشه.

شما دیگه باید خودتون به دنبال یه کار و حرفه دیگه برید.

باید حرفه ای رو یاد بگیرید که بتونید باهاش زندگی خوبی برای خودتون و خونواده تون بسازید.

چهار برادر تعجب کرده بودند , برادر بزرگتر گفت: پدر یعنی خودمون تنهایی بریم؟ ولی ما که تا حالا بدون شما جایی نرفتیم!

پدر گفت :بله پسرم باید تنها برید و دیگه خودتون مستقل بشید و کارو حرفه ای یاد بگیرید.

برادر دوم گفت : ولی آخه چه کاری پدر جون؟ ماهیگیر جواب داد: مهم نیست چه کاری, فقط یه حرفه ای رو خوب و کامل یاد بگیرید.

دو برادر دیگه هم چیزی نگفتند و به حرف پدرشون گوش کردند.

قصه کودکانه چهار برادر

پارت 2

فردای اون روز, هر چهاربرادر وسایل خودشونو جمع کردند و با پدر خداحافظی کردند و به راه افتادند.

کمی که جلوتر رفتند, جلوی خودشون چهارتا جاده دیدن که هر کدوم به یه مسیر متفاوت ختم میشد.

یکی از اونها گفت: بچه ها فکر کنم باید هر کردوم راه خودمونو انتخاب کنیم و بعد از چهارسال همدیگه رو همینجا ملاقات کنیم.

سه برادر دیگه حرف داداش بزرگه اشونو گوش دادند و هر کدوم , به سمت یکی از جاده ها رفتند.

داستان کودکانه چهار برادر

برادر اول در راه جاده ای که میرفت, یه مرد غریبه رو دید که داره برمیگرده.

اون بهش گفت: کجا داری میری؟ ته این جاده بن بسته!

پسر جواب داد: من میخوام یه هنر و حرفه ای رو یاد بگیرم, مهم نیس چی باشه , فقط پردرآمد باشه.

مرد غریبه گفت: اگه بخوای میتونم بهت دزدی رو یاد بدم.

پسر گفت: نه! من میخوم حرفه ای رو یاد بگیرم که سالم باشه و میخوام از راه درست پول دربیارم نه دزدی!

مرد غریبه گفت: لازم نیست که حتما دزدی کنی, من تو رو به یه دزد حرفه ای تبدیل می کنم ولی تو ازش برای کارای خوب استفاده کن.

پسر قبول کرد و با مرد رفت .

اون مرد اینقدر پسر رو در دزدی کردن حرفه ای کرده بود که دیگه میتونست هرچیزی رو بدزده بدون اینکه صاحبش متوجه بشه.

قصه جهاربرادر

پارت 3 قصه کودکانه چهار برادر

 در ادامه قصه کودکانه چهار برادر, برادر دوم, در راهی که داشت حرکت میکرد, به یه رودخونه بزرگ رسید.

به اطراف نگاه کرد و یه کلبه ای رو در دوردست ها دید.

همینطورکه جلو میرفت, یه مردی رو کنار رودخونه دید که یه وسیله دستش بود که پسر نمیتونست از دور تشخیص بده که چیه.

نزدیکتر شد, سلام کرد و پرسید: آقا اون چیه دستت؟

مرد ناشناس گفت: دوربینه, با این وسیله میتونی هر چیزی رو از دور ببینی!

 

میلورن

پارت 4

پسر گفت: جالبه! میشه به منم یاد بدی چطوری؟

مرد قبول کرد و بهش آموزش داد.

مدتی گذشت و حالا دیگه اون پسر در اسفاد از دوربین, خیلی حرفه ای شده بود.

مرد اونو تحسین کرد و گفت: آفرین ! حالا دیگه این حرفه رو کامل یاد گرفتی, میتونی بری.

این دوربین رو هم با خودت ببر شاید روزی به دردت خورد.

پسر جوان از مرد تشکر کرد و دوربین رو برداشت , به راه افتاد و از اونجا رفت.

قصه کودکانه میلورن

پارت 5

قصه کودکانه چهار برادر به اینجا میرسه که, برادر سوم در راه با یک شکارچی روبه رو شد.

بهش موضوع رو گفت و شکارچی قبول کرد تا این حرفه رو به پسر یاد بده.

پس از گذشت چند ماه, او شکار کردن را خوب یاد گرفت.

یه روز شکارچی بهش گفت: پسرجون! خیلی وقته داری تو دشت تمرین میکنی!

دیگه وقتشه به جنگل بریم و ببینم در شکار حیوانات چطوری عمل میکنی!

اونها به جنگل رفتند. در اونجا شکارچی, نحوه شکار آهو رو هم به پسر یاد داد.

داستان چهار برادر

بعد رو به پسر کرد و گفت: زودباش! اون پرنده رو نشونه بگیر و شکار کن!

پسرجوون نشونه گیری کرد ولی تیر به خطا رفت و نتونست پرنده رو بزنه.

شکارچی گفت: تو هنوزم به تمرین بیشتری نیاز داری! از فردا میایم جنگل و اینجا تمرین میکنی!

چند وقتی اونا با هم  برای شکار به جنگل رفتند و پسر جوون , شکار کردن حیوانات رو هم به خوبی یاد گرفت.

اون به قدری حرفه ای شده بود, که هر تیری که میزد فقط به هدف میخورد.

مرد شکارچی گفت: آفرین پسر جون! الان دیگه شکارچی حرفه ای شدی و در این کار مهارت فوق العاده ای داری!

پسر ازش تشکر کرد و گفت که دیگه باید پیش پدرم برگردم و بهش کمک کنم.

شکارچی گفت: البته که میتونی بری, این تیرو کمون رو هم با خودت ببر که لازمت میشه.

پسر قبول کرد,با مرد خداحافظی کرد و به راه افتاد.

چهار برادر

پارت 6 قصه چهار برادر

برادر کوچکتر هم در راه , به یه روستا رسید و در اونجا با یه خیاط روبه رو شد.

از مرد خیاط خواست تا بهش حرفه خیاطی رو آموزش بده, اونم قبول کرد.

اون چند ماهی در خونه خیاط زندگی کرد و در کنارش خیاطی رو یاد گرفت.

پسر چهارم از خیاط تشکر کرد و به سمت خونه به راه افتاد.

سایت قصه کودکانه میلورن

مرد انقدر با شور و اشتیاق کار خیاطی رو بهش یاد داد که کم کم پسر تبدیل به یه خیاط خوب شد.

مرد, مو به مو حتی کوچکترین مسائل رو هم با جون و دل به پسر آموزش داد.

بهش یاد داد چجوری سوزن رو نخ کنه, برای هر لباسی چه نوع پارچه ای مناسبه و غیره.

 

miloren

حالا دیگه پسر چهارم در خیاطی حرفه ای شده بود و کلی لباس و پارچه میدوخت.

مرد خیاط از این علاقه و تلاش پسر بسیار خوشنود بود و بهش افتخار میکرد.

یه روز بهش گفت : تو دیگه یه خیاط خیلی خوبی هستی و میتونی از اینجا بری.

این نخ و سوزن رو هم با خودت ببر که لازمت میشه.

chahar baradar
پارت 7 داستان کودکانه چهار برادر

در ادامه قصه چهار برادر , اونا بعد از گذشت 4 سال , طبق قول و قراری که گذاشته بودند, همدیگرو ملاقات کردند.

پیش پدرشون رفتند و بهش گفتند که هر کدوم چه حرفه ای رو یاد گرفتند.

gesse kodakane miloren

چند روز بعد, پدر قصه همراه با چهار پسر خودش زیر درختی نشسته بود, اون گفت: خب! حالا ببینیم چقدر در حرفه ای که یاد گرفتید, خوب عمل می کنید!

بعد رو به پسر دوم کرد و ادامه داد: خب پسرم اون لونه پرنده رو میبینی بالای درخت؟

بگو ببینم چند تا تخم داره؟ پسر با دوربینش به بالاترین و دورترین نقطه درخت نگاه کرد و گفت 5 تا.

 

gesse chahar baradar

بعد پدر رو به پسر اول کرد و گفت: خب پسرم حالا برو و تخم های پرنده رو جوری بردار که متوجه نشه.

پسر به سرعت به بالای درخت رفت و تخم ها رو از زیر پرنده طوری برداشت که بیچاره اصلا متوجه نشد.

پدر خوشحال شد و گفت آفرین!

 

4 brothers

بعد تخم هارو در چهارگوشه میز قرار داد و به پسر سوم گفت :حالا میخوام با یه تیر, چهارتا تخم رو جوری بزنی که جوجه های داخلش سالم بمونند.

پسر سوم نشانه گیری کرد و همینکار رو انجام داد.

اون موفق شد تا با یه تیر تخم هارو جوری بزنه که جوجه ها آسیب نبینن.

پدر به سه پسر خود افتخار کرد.

 

سایت میلورن
قصه کودکانه

بعد رو به پسر چهارم کرد و گفت : حالا پسرم جوری اونا رو بدوز که انگار نشکستند.

پسر با دقت تخم ها رو دوخت .

 

داستان کودکانه میلورن
chahar baradar
پارت 8

پسر اول فورا از درخت بالا رفت و تخم هارو جوری زیر پرنده گذاشت که متوجه نشد.

پدر روبه هر چهار پسر خود کرد و گفت:آفرین به شما فرزندانم!

من به تک تکتون افتخار میکنم که حرفه اتون رو با صداقت و به درستی یاد گرفته اید.

مطمئنا شما آینده ای بهتر از من خواهید داشت و پاداش این تلاش و سخت کوشی خود را خواهید گرفت.

خب بچه های نازنینم این داستان کودکانه مون هم به پایان رسید, امیدوارم دوستش داشته باشید.

سایت میلورن در کنار این قصه ها کلی داستان صوتی کودکانه برای خواب رو هم براتون آماده کرده, حتما به این بخش هم مراجعه کنید و از داستان ها لذت ببرید.

قصه چهار برادر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
در این سایت انواع تبلیغات بنری و رپورتاژ آگهی پذیرفته می شود.جهت هماهنگی با شماره 09192737645 تماس بگیرید.
ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من