قصه کودکانه خرگوش و لاکپشت

سلام به همه شما دختر پسرای قشنگم, امیدوارم حالتون خیلی خوب باشه, سایت قصه کودکانه میلورن, امروز قصه کودکانه خرگوش و لاکپشت رو برای شما عزیزان آماده کرده.

پارت 1 قصه کودکانه خرگوش و لاکپشت

 داستان کودکانه مسابقه خرگوش و لاکپشت اینطوری آغاز میشه که, روزی روزگاری در دشت سبز و زیبایی، حیوانات زیادی زندگی می کردند.

در میان آنها خرگوشی بود که فکر می کرد از همه باهوش تر و زرنگ تر است.

روزی از روزها وقتی حیوان ها، سرگرم بازی بودند خرگوش گفت این بازی ها وقت تلف کردن است .

بیایید با هم مسابقه بدهیم ، چه کسی حاضر است با من مسابقه بدهد.

لاک پشت که می دانست خرگوش خیلی مغرور و خودخواه شده است گفت من حاضرم .

از این حرف لاک پشت ، خرگوش به خنده افتاد.

حیوان هایی که آنجا بودند از حرف لاک پشت خنده شان گرفت .

چون می دانستند که خرگوش خیلی تند می دود و لاک پشت خیلی آهسته.

روباه به لاک پشت گفت مطمئن هستی که می توانی با خرگوش مسابقه بدهی؟

لاک پشت گفت بله مطمئن هستم.

داستان خرگوش و لاکپشت

پارت 2

 
روباه گفت خب از اینجا شروع کنید هر که زودتر به درخت بالای تپه برسد برنده است. حاضرید؟
 
خرگوش که آماده ایستاده بود با چند پرش بلند از آنجا دور شد.
 
لاک پشت هم شروع کرد به دویدن.
 
اما قدم های او کوتاه بود و خیلی کند راه می رفت.
 
روباه، سنجاب و دیگر حیوان ها گفتند تندتر برو لاک پشت. اینطوری می خوای مسابقه بدهی؟
 
زود باش . ببین خرگوش به کجا رسیده!
 
اما لاک پشت که خرگوش را می شناخت . اصلا ناراحت نبود و مطمئن بود که در این مسابقه پیروز می شود.
 
او با پشتکار می دوید تا به درخت بالای تپه برسد.
آهسته راه می رفت ، اما می دانست که باید یکسره راه برود و خسته نشود.
 
قصه کودکانه خرگوش و لاکپشت

پارت 3

 در ادامه قصه کودکانه خرگوش و لاکپشت, خرگوش که به قدم های تند و پرش های بلندش مغرور شده بود در نیمه راه نگاهی به عقب انداخت و دید که لاک پشت هنوز در ابتدای راه است .

با خود گفت تا او به اینجاها برسد ، خیلی طول می کشد و می توان روی این سبزه ها دراز بکشم و استراحت کنم

. وقتی لاک پشت به اینجا رسید من هم بلند میشوم و با چند پرش بلند به درخت می رسم و برنده می شوم.

خرگوش دراز کشید و خوابش برد. آن هم چه خواب عمیقی.

قصه کودکانه میلورن

پارت 4 قصه کودکانه خرگوش و لاکپشت

 لاک پشت با همان قدم های کوتاهش، به خرگوش رسید و از او گذشت و به راهش ادامه داد.

مدتی گذشت و لاک پشت به بالای تپه رسید.

درست در کنار درخت و انتهای جاده .

ناگهان خرگوش از خواب پرید به پایین جاده نگاه کرد.

می خواست ببیند لاک پشت به کجا رسیده. اما لاک پشت را ندید .

به بالای جاده به درختی که بالای تپه بود نگاه کرد.

لاک پشت آنجا ایستاده بود و برای حیوان هایی که در پایین تپه بودند، دست تکان می داد.

آن روز همه حیوان ها دیدند که لاک پشت برنده شده بود .

افسوس فایده ای نداشت و خرگوش فهمیده بود که نباید مغرور شود و دیگران را کوچک بشمارد.

آموزش نقاشی خرگوش

میلورن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

در این سایت انواع تبلیغات بنری و رپورتاژ آگهی پذیرفته می شود.جهت هماهنگی با شماره 09905967836 تماس بگیرید.

ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من