قصه پاپاپا

سلام به همه شما عزیزان دلم, آماده اید قصه امشب سایت میلورن رو بشنوید؟ اسم داستان امشب راز پاپاپا هست, امیدوارم خوشتون بیاد.

   

بخش اول قصه صوتی شب پاپاپا

یکی بود یکی نبود, یه پاپاپایی بود که دلش گرفته بود. چون کاری کرده بود که میدونست کار خوبی نیست. تازه یکی نه! دوتا!

این یه راز بود. چون هیچکس اونو ندیده بود. پاپاپا دلش میخواست رازشو به یه کسی بگه تا دلش سبک بشه.

کسی که دعواش نکنه و بازم دوستش داشته باشه. 

اون با خودش گفت: من که بچه هزارپای بدی نیستم! فقط بعضی وقتا از این کارا میکنم.

اون پیش بچه کفشدوزک رفت و ازش پرسید: اگه به تو بگم چه کار بدی کردم, چیکار میکنی؟

بچه کفشدوزک اخم کرد و گفت: خب باهات قهر می کنم.

هزارپای کوچولو ناراحت شد و گفت : پس نمیگم! ولی دلش پر بود هم از کارهایی که کرده بود و هم از حرف های کفشدوزک.

یعنی بچه کفشدوزک هیچوقت کار اشتباه نمیکرد که اینطور برای پاپاپا قیافه میگرفت؟

همون وقت بچه زنبور از راه رسید. هزارپای قصه ازش پرسید: اگه به تو بگم چه کار بدی کردم, چیکار میکنی؟

بچه زنبور فکر کرد و گفت: دیگه با تو دوست نیستم!تازه به مامانمم میگم! هزارپای کوچک گفت: پس نمیگم.

ولی دلش حالا دیگه خیلی پر بود. هم از کارایی که کرده بود, هم از حرفای کفشدوزک و هم از جواب زنبور کوچولو عصبانی شد و گفت: به من چه؟ به هیچکس نمیگم!

یکی از پشت یه برگ گفت: چرا رازتو به خدا نمیگی؟ هزارپا کمی جلو اومد و سنجاقک پیر رو دید.

بچه کفشدوزک فریاد شید: نه نه! اونوقت خدا باهاش قهر میکنه!

سنجاقک با مهربونی گفت : خدا با هیچ بچه ای قهر نمیکنه! حتی با شیطون ترین بچه هزارپا!

بخش دوم

پاپاپا با تعجب از سنجاقک پرسید: چرا رازمو به خدا بگم؟ خدا که خودش همه چیزو میدونه! تازه حتما از من عصبانیه!

سنجاقک گفت: بله میدونه !ولی عصبانی نیست , چون میبینه که پشیمون شدی!

حالا اگه باهاش درد و دل کنی, هم دلت سبک میشه, هم خدا رو خوشحال میکنی!

بچه هزارپا لبخند زد و گفت : پس رازمو  فقط به خدا بگم؟ سنجاقک سر تکون داد.

پاپاپا رازشو خیلی یواش به خدا گفت و یه قول هم داد.

قول داد دیگه هیچوقت پاهای کسی رو به هم گره نزنه! حتی اگه غر غرو ترین هزارپای دنیا باشه!

بچه کفشدوزک پرسید: چرا یواش میگی؟ زنبور کوچولو گفت:آره بلندتر بگو پاپاپا!

بچه هزارپا خنده اش گرفت و گف : نه نه بلند نمیگم, میترسم شما هم یاد بگیرید.

کفشدوزک پرسید: پس حالا میای بازی؟ زنبور گفت :آره بیا !

هزارپا فکر کرد که قهر کنه و خودشو کمی لوس کنه, ولی دید حیف بازیه!

برای سنجاقک دست تکون داد و با خوشحالی  گفت :آره میام  ولی قبلش باید یه کار کوچولو بکنم.

بعد تا خونه خاله غر غرو دوید ,خاله هنوز خواب بود و خر و پف میکرد.

یواش گره های پاهاشو یکی یکی باز کردع بعد همه کفشاشو که پر از خاک کرده بود , یکی یکی خالی کرد.

بعدشم تا خونه اش دوید. کیک عصرونه اشو آورد و کنار خاله غر غرو گذاشت. حتی یه ذره هم از گوشه های کیک نخورد.

اون توی دلش به خدا گفت: تو که منو بخشیدی, منم خاله غر غرو رو میبخشم!

ولی دفعه بعد اگه بیخودی دعوام کنه باید یه فکری بکنم که بعدش پشیمون نشم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

در این سایت انواع تبلیغات بنری و رپورتاژ آگهی پذیرفته می شود.جهت هماهنگی با شماره 09905967836 تماس بگیرید.

ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من