قصه صوتی خانم قدی

سلام عزیزان دلم . روزتون بخیر. امروز با قصه صوتی خانم قدی مهمون خونه هاتون شدم.

 

 
 

 

خانم قدی یک مرغ ریزه میزه قهوه‌ای بود .  او و مرغ و خروس های دیگر تو مزرعه رباب خانم زندگی می‌کردند .

خانم قدی کوچک و لاغر بود . هر روز ربابه خانم از پرچین باغش رد می شد و به طرف دیگر باغ می رفت.

خانه ربابه خانم ان طرف پرچین بود و مرغ و خروسهایش این طرف پرچین .

او کیسه پارچه ای کوچکی از ارزن و گندم دستش می‌گرفت و دونه ها را جلوی مرغ و خروس ها می ریخت .

بخش دوم

مرغ و خروس های دیگه منتظر خانم قدی نمی موندن , با عجله به طرف رباب خانم می دویدند و تند و تند ارزن و گندم ها رو میخورند. 

 مرغ بیچاره بیشتر وقتها بدون غذا میموند.

روز به روز لاغرتر رو لاغر تر می شد . یک روز که خانم قدی کنار نرده های چوبی پرچین قدم می زد . به خودش نگاه کرد و گفت : اینقدر لاغر شدم که از لای نرده‌های پرچین رد میشم .

بعد فکری کرد و گفت : درسته که نمیتونم خوب بدوم . ولی باید فکرم را به کار بندازم . باید راهی پیدا کنم .  راه رفت و فکر کرد 

بخش سوم

 خانم قدی انقدر فکر کرد . تا راهی به نظرش رسید و گفت : قدقد . قدقد . پیدا کردم

و با فشار از لای نرده‌های پرچم رد شد . به اون طرف رفت . به طرف خانه ربابه خانم به راه افتاد . منتظر شد و دید که ربابه خانم بیرون امد و کیسه پارچه‌ای دستش بود .

بخش چهارم

خانم قدی پنهان شد . تا  ربابه خانم از جلوش رد شد بعد پرید و کیسه پارچه‌ای را نوک زد . ربابه خانم جیغی کشید و گفت : وای تو اینجا چیکار می کنی ؟ چطور رد شدی ؟ زود باش بیا بیرون .

 
خانم قدی

خانم قدی با نوکش پارچه را سوراخ کرده بود . برای همین ارزان و گندم ها از ان سوراخ کوچک بیرون می ریخت. 

پشت ربابه خانم به راه افتاد و تند تند نوک می زد . و دونه ها رو میخورد. 

از اون روز به بعد کار خانم قدی همین شده بود .

از سوراخ پرچین رد میشد . پشت ربابه خانم راه می افتاد و ارزن و گندم می خورد .

ربابه خانم هم میخندید و میگفت : ای مرغ بلا ! چطوری میای اینجا ؟

بخش آخر

بالاخره روزی رسید که خانم قدی حسابی چاق و سرحال شد . و هر کاری می کرد نمی توانست از لای نرده‌های پرچین بگذرد .

ولی آنقدر قوی و بزرگ شده بود . که بقیه مرغان را کنار می زد . خودش را به دانه ها می رساند و حسابی می‌خورد . حالا این مرغ شیطون با یک خروس ازدواج کرده و صاحب هفت جوجه نازنازی شده بود .

و ماجرای آن روزها را تعریف می‌کرد و می‌گفت : درسته که من نمی توانستم غذا بخورم . ولی فکرم خوب کار میکرد . برای همین خیلی زرنگم .

جوجه ها می گفتن :  جیک جیک مامان قدی . جیک جیک.

نویسنده :مژگان شیخی انتشارات . قدیانی

برگرفته از کتاب سی قصه سی شب

بچه های ناز و بانمک اگر این قصه رو دوست داشتین توصیه می کنم قصه های کودکانه دیگه امون روهم بخونید.

همچنین سایت میلورن کنار این قصه ها , کلی شعرکودکانه ,دانستنیها و آموزش نقاشی های جذاب رو هم در سایتش قرار داده.  بهتون پیشنهاد می کنم مطالعه قسمت های دیگه رو از دست ندین.

قصه صوتی خانم قدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

در این سایت انواع تبلیغات بنری و رپورتاژ آگهی پذیرفته می شود.جهت هماهنگی با شماره 09905967836 تماس بگیرید.

ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من