قصه شن کش و بیل و آبپاش

سلام به همه شما بچه های عزیزم, امیدوام حالتون خوب باشه و منتظر شنیدن قصه شب امروز سایت قصه کودکانه میلورن باشید. اسم داستان امشب, شن کش و بیل و آبپاش هست.

   

قسمت اول داستان شب شن کش و  بیل و آبپاش

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. گوشه یه باغ بزرگ, یه انباری کوچیک بود. اونجا پر از وسایل باغبونی بود.

اون شب توی انباری, بین شن کش و بیل و آبپاش دعوا شد. اون داد میزد, اون فریاد میزد.

بالاخره اونقدر سر و صدا کردند که غلتک بالاخره از خواب بیدار شد.

چشمای خمارشو باز کرد و با عصبانیت گفت: چه خبره؟ برای چی این همه سرو صدا می کنید؟

بیل و شن کش و آبپاش هرسه باهم شروع کردند به حرف زدن.

اصلا معلوم نبود چی میگن, سر و صدا بیشتر شد. غلتک با صدای کلفش فریاد زد: کافیه! این دیگه چه وضعیه؟ یکی یکی حرف بزنید!

همه ساکت شدند. موتور سمپاش که اونم از سر و صدا سرش درد گرفته بود گفت: اقای غلتک, دعوای اونا سر اینه که کدوم بهتره؟

اونا میگن: یکی باید رئیس بقیه باشه, شما که از همه بزرگتری, یکی رو انتخاب کن تا این دعوای مسخره تموم شه.

شن کش و بیل و آبپاش فریاد زدند: بله بله, شما یکی رو انتخاب کنین , رئیس رو انتخاب کنید.

غلتک, چند لحظه ای فکر کرد و بعد گفت : خیل خب, این کارو میکنم. ولی باید تا فردا شب صبر کنید.

فردا توی باغ کارای شما رو با دقت نگاه می کنم , اونوقت میگم کدوم یکی رئیس بقیه است. حالا دیگه همگی بخوابین تا فردا سرحال باشید.

همه ساکت شدند و خوابیدند.

قسمت دوم

 در ادامه قصه صوتی شب شن کش و بیل و آبپاش, فردا صبح, هوا خوب و آفتابی بود. اون روز قرار بود باغبون کارای زیادی انجام بده.

اون مشغول کار شد و زمینای زیادی رو بیل زد و شن کشی کرد. بعدهم مقدار زیادی بذر پاشید.

اونوقت سراغ گل ها رفت و به اونا آب داد. درخت ها و گلها رو سمپاشی کرد و چمن ها رو کوتاه کرد. راه ها رو هم صاف کرد.

همه وسایل اونقد مشغول مار بودند که وقتی برای دعوا کردن نداشتند.

شب که شد, دوباره همه اومدند تو انبار و خسته بودند ولی از کاشته شدن اون همه گل و بذر و تروتازه شدن باغ خوشحال بودند.

 قسمت سوم قصه شب شن کش و بیل و آبپاش

سمپاش پرسید: خب غلتک جون, رئیس رو انتخاب کردی؟ کدوم یکی از اونها بهتره؟

غلتک, سر بزرگش رو تکون داد و گفت : به نظر من همه ما به یه اندازه مفیدیم!

با کمک ما گلها و گیاهان ,کاشته میشن. بهتر رشد میکنن, هر کدوم از ما که نباشیم, قسمتی از کار لنگ میمونه و انجام نمیشه.

همه ساکت بودند, غلتک صدای کلفتش رو صاف کرد و ادامه داد: وقتی کارای همه خوب و مفیده, چرا دیگه به رئیس شدن فکر کنیم؟

بهتره همه سعی مونو بکنیم تا کارامونو خوب انجام بدیم.

حالا هم دیگه بخوابین. چون فردا باید  گل و دونه های بیشتری کاشته و آبیاری بشن.

شن کش و بیل و آب پاش هم به هم نگاه کردند و خندیدند. سمپاش هم با رضایت سرشو تکون میداد.

بله بچه های من , قصه امشب هم تموم شد. انشاء الله خواب های خوبی ببینید.

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

در این سایت انواع تبلیغات بنری و رپورتاژ آگهی پذیرفته می شود.جهت هماهنگی با شماره 09905967836 تماس بگیرید.

ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من