قصه صوتی سگ سفيد كوچولو

سلام بچه هاي خوبم. امروز با  قصه صوتی سگ سفيد كوچولو  مهمون خونه هاتون شدم.

اميدوارم خوشتون بياد.

 

 

به نام خدا

داستان صوتی سگ سفيد كوچولو اینطوری آغاز میشه که, یکی بود یکی نبود.

 سگ  کوچولوی پشمالویی بود که چشم های درشت قهوه ای داشت و یک دم با مزه نرم.

او در یک خانه بزرگ با دختر و پسری به نام های پولی و پیتر زندگی می کرد.

وقتی هوا خوب و آفتابی بود، با پولی و پیتر در حیاط بازی می کرد

و در روزهای سرد و بارانی در ایوان بزرگ جلوی خانه مشغول بازی می شد.

سگ سفید

وقتی از بازی خسته می شد، در گوشه ایوان چرت می زد.

او حیوان کوچولوی خوشحالی بود.

حتی وقتی پولی و پیتر به کودکستان می رفتند، بازهم خوشحال بود.

بخش دوم قصه صوتی سگ سفید کوچولو

سگ سفيد كوچولو  بعد از رفتن آنها، در حیاط با پروانه ها بازی می کرد یا دنبال ملخ ها می دوید و یا جوجه های زرد را تماشا می کرد.

یک روز اتفاق عجیبی افتاد.   سگ شنید که پدر پولی و پیتر می گوید:

دیشب یک روباه می خواست وارد لانه مرغ ها بشود.

ما باید یک سگ نگهبان بخریم.

پیتر گفت: سگ ما می تواند یک سگ نگهبان باشد.

او مثل یک شیر شجاع است.

این جمله باعث غرور حیوون کوچولو شد.

دمش را چند بار تکان داد و یک پارس جانانه کرد: «واق، واق.»

اما پدر گفت: او خیلی کوچولوست. اصلا برای این کار مناسب نیست.

این جمله حیوان بیچاره  را غمگین کرد.

اما وقتی فکر کرد بودن یک سگ دیگر، آن هم در زمان هایی که بچه ها در کودکستان هستند

چقدر می تواند خوب باشد، خوشحال شد

بخش چهار

 در ادامه قصه صوتی سگ سفید کوچولو , سرانجام یک روز پولی و پیتر و پدرشان به همراه یک سگ بزرگ به خانه آمدند.

هاپو كوچولو آن قدر هیجان زده شده بود که همان طور که به استقبالشان می رفت

مدام به این طرف و آن طرف می دوید و دور خود می چرخید.

اما می دانید سگ سیاه چه کرد؟

او فقط به سگ کوچولو نگاهی انداخت و به زبان مخصوص سگها گفت:

فسقلی مزاحم از سر راهم برو کنار. من از این به بعد رییس خواهم بود.

بخش پنجم

از آن روز به بعد، سگ سفید کوچولو دیگر خوشحال نبود.

حیوون بزرگ در کارهای او دخالت می کرد و مزاحمش می شد.

اهل بازی کردن نبود و در جای سگ کوچولو چرت می زد.

بدتر از همه خیلی هم پرخور بود.

طوری که علاوه بر غذای خودش، نصف غذای سگ کوچک را هم می خورد.

 بهترین استخوان های غذای او را برمی داشت.

حیوون سیاه و گنده بزرگ تر و چاق تر می شد و سگ کوچولو، کوچولوتر و لاغرتر.

دیگر دمش را تند و تند تکان نمی داد و پارس کردن هایش مثل همیشه شاد و خوش صدا نبود.

پولی و پیتر غذاهای بهتر و بیشتری در ظرفش می گذاشتند. اما او بیشتر اوقات جرأت نمی کرد که چیزی بخورد.

چون سگ گنده غرغر می کرد و می گفت:

یا غذاها را به من بده یا خودت می دانی که اگر تنها گیرت بیاورم چه کار می کنم؟

قصه سگ سفید کوچولو

خلاصه سگ گنده می خورد و می خورد و چرت می زد

و بعد با غرور برای نگهبانی از لانه مرغ ها قدم می زد. تا اینکه یک شب اتفاقی افتاد.

بخش ششم

 در ادامه قصه صوتی هاپو کوچولو ,پولی و پیتر به هردو حیوان ,غذای مقوی و خوشمزه دادند. سگ گنده غذای خودش را خورد.

سپس، سگ كوچولو را کنار زد و غذای او را هم تا آخرین ذره اش قورت داد، به جز یک تکه ی کوچک استخوان.

 بعد هم کش و قوسی به خود داد و برای چرت زدن آماده شد.

سگ کوچولو هم همان تکه کوچک استخوان را برداشت و گاز زد و گاز زد. سگ گنده خوابیده بود.

سگ کوچک هم سعی می کرد بخوابد، اما نمی توانست چون خیلی گرسنه  بود. مدتی گذشت.

بخش هفتم داستان صوتی سگ سفید کوچولو

 ناگهان صدایی از لانه مرغ ها شنیده شد. یک جوجه جیغ زد!

سگ سفید کوچولو به سرعت برق از پله های ایوان پایین رفت.

تندتر از پرواز همه پروانه ها و ملخ های دنیا، به طرف لانه مرغ ها پرید

و جوری پارس کرد که انگار یک شیر خشمگین نعره کشیده است.

پولی و پیتر صدایش را شنیدند.  به طبقه پایین دویدند و همراه پدر و مادرشان با عجله بیرون آمدند.

همه آنها سگ گنده تنبل را دیدند که تازه داشت از خواب بیدار می شد.

آنها روباهی را هم دیدند که چنان می دوید که انگار از دست یک شیر فرار می کند

و سرانجام سگ کوچولو را دیدند که از سمت لانه مرغ ها با غرور به طرف آنها می آمد. همه آنها از سگ کوچولو تشكر كردند.

او را به آشپزخانه بردند و غذای مفصلی جلویش گذاشتند.

بخش آخر

قصه سگ کوچولو به اینجا میرسه که ,روز بعد, سگ گنده را به همان مکانی که او را از آنجا خریده بودند، برگرداندند.

سگ سفید کوچولو هم شد سگ نگهبان آنجا. البته لازم نبود که زیاد مراقب باشد،

چون چنان روباه را ترسانده بود که می دانست او دیگر هرگز به آنجا نخواهد آمد.

بعد از آن دیگر سگ سفید غذا و جای خودش را داشت.

دوباره همان  کوچولوی همیشگی شده بود،

با همان چشم های قهوه ای درخشان و خندانش و با دم نرمی که همیشه تکان می خورد

و پارس هایش که خوش صدا و شاد بودند.

نویسنده : دروتی شریل

مترجم : نسیم وهابی

بچه های عزیز برای مشاهده قصه کودکانه برای خواب کلیک کنید.

همچنین حتما از سایر بخش های سایت قصه صوتی  میلورن هم بازدید کنید و از کلی مطلب متنوع و آموزنده و کاربردی , استفاده کنید.

سگ سفید کوچولو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

در این سایت انواع تبلیغات بنری و رپورتاژ آگهی پذیرفته می شود.جهت هماهنگی با شماره 09905967836 تماس بگیرید.

ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من