قصه خروس زری

قسمت اول قصه صوتی شب خروس زری

 قصه شب خروس زری , اینجوری شروع میشه که ,یکی بود یکی نبود, غیر از خدای مهربون هیچکس نبود, خروسی بود بال و پرش رنگ طلا, انگاری پیراهنی از طلا تنش کرده بود.

تاج قرمز سرش مثل تاج شاه ها خودنمایی میکرد. خروس مون اونقد قشنگ بود که اونو خروس زری پیرهن پری صداش میکردند.

خروس از بس مغرور و خوش باور بود, همش بلا سرش میومد.

برای همین سگ همیشه مواطبش بود تا اتفاقی برای اون  نیفته.

یه روز سگ اومد پیشش و گفت : میخوام برم به کوه و دشت, برو تو لونه, نکنه بازم گول بخوری و در رو رو کسی بازکنی؟

خروس گفت : خیالت جمع باشه من مواظب خودم هستم.

سگ بی خبر از اینکه روباه منتظر دور شدن اون بود, رفت.

همین که سگ دور شد, روباه ناقلا جلوی خونه خروس زری اومد تا نقشه اشو پیاده کنه.

قسمت دوم

جلوی پنجره ایستاد و شروع کرد به آواز خوندن. ای خروس سحری, چشم نخود, سینه زری,شنیدم بال و پرت ریخته نذاشتن ببینم! نکنه تاج سرت ریخته! نزاشتن ببینم.

خروس که به خوشگلی خودش خیلی  افتخار میکرد, بهش برخورد.

داد زد: نه بال و پرم ریخته, نه تاج سرم ریخته! روباه گفت : اگه راست میگی بیا پنجره رو واکن تا ببینمت.

پرنده  مغرور پنجره رو باز کرد و جلوش نشست و گفت: بیا این بال و پرم, اینم تاج سرم.

همین که سرشو خم کرد که تاجشو نشون بده, روباه پرید و گردنش رو گرفت.

قسمت سوم داستان شب خروس زری 

خروس بیچاره داد و فریاد کرد: کمک کمک! که بلکه سگ به دادش برسه.

سگ با گوشای تیزش صداش رو شنید و سریع به طرف اون دوید.

دوید و دوید تا به روباه رسید. از روباه پرسید:آی روباه حقه باز! خروس زری رو ندیدی؟

روباه که دهن خروس رو بسته بود و اونو توی کوله پشتی انداخته بود, شروع کرد به قسم خوردن که والا ندیدم! بلا ندیدم, من از همه چیز بی خبرم! و پشت سر هم قسم میخورد.

یکدفعه چشم سگ به کوله پشتی افتاد و گفت : قسم روباهو باور کنم یا دم خروس رو!؟

روباه تازه متوجه شد که دم خروس , از کوله پشتی بیرون اومده. پس کوله پشتی رو انداخت و تا میتونست, دوید تا از دست سگ نجات پیدا کنه!

خروس زری پیرهن پری هم همراه سگ به خونه برگشتند.

عزیزان دلم, سایت میلورن در کنار این قصه های شب صوتی, کلی شعر کودکانه, دانستنیها و آموزش نقاشی رو هم درون وبسایتش قرار داده, حتما از این بخش ها هم دیدن کنید.