قصه احترام استادت را نگهدار

سلام به همه دختر و پسرای گلم, امیدارم حالتون خیلی خوب باشه.اسم داستان شبی که امروز میخوام براتون تعریف کنم, احترام استادت را نگهدار هست.

   

بخش اول قصه احترام استادت را نگهدار

 قصه صوتی شب احترام استادت را نگهدار اینطوری شروع میشه که, در زمان های گذشته, پیرمردی زندگی میکرد که استاد کشتی بود و از دوران جوانی کشتی گیری رو شروع کرده بود و حالا دیگه در کار خودش استاد بود.

اون با اینکه پیر شدخه بود, ولی هنوز بازوهاش قوی بود و میتونست کشتی بگیره.

ولی سالها بود که دیگه در هیچ مسابقه ای شرکت نمیکرد و  تمام وقتش رو در حال آموزش کشتی به جوانان بود.

در بین شاگردان او, پسرجوانی بود که بازوهایی قوی و هیکل نیرومندی داشت و توی یاد گرفتن کشتی, زحمت زیادی می کشید.

هر ترفندی که استادش یادش میداد رو بارها و بارها تمرین میکرد.

استاد هم از این تلاش پسر خوشش میومد.

کشتی گیر, همه چیزهایی که بلد بود رو به شاگردانش یاد نمیداد بلکه به هرکدوم فقط کمی از اونها آموزش میداد.

اما کم کم به اون پسر علاقه پیداکرد و تصمیم گرفت همه اون چیزهایی که بلده رو بهش یاد بده.

پسر خیلی خوشحال شد که به این درجه رسیده و استادش اینقدر اونو دوست داره که میخواد همه چیزایی که بلده بهش یاد بده!

پسر با خودش فکر کرد, وقتی همه اونها رو یاد بگیرم, دیگه هیچکس حریف من نمیشه و توی همه مسابقه ها برنده میشم.

بخش دوم

 در ادامه قصه احترام استادت را نگهدار, روزها گذشت و استاد, همه فنونی که بلد بود رو به پسر یاد داد.

فقط آخرین فن بودکه مونده بود و شاگرد منتظر بود تا استاد بهش یاد بده.

هرچی گذشت و گذشت , فرصت نشد که استاد فن آخر رو بهش یاد بده.

پسر خسته شد و با خودش گفت: من این همه فن ازش یادگرفتم, حالا که اون برای یاد دادن آخرین فن , امروز و فردا میکنه, اصلا نمیخوام آخری رو بهم یاد بده!

من جوون و قوی هستم, دیگه هیچکس نمیتونه منو شکست بده!

بخش سوم قصه شب احترام استادت را نگهدار

در ادامه قصه امشب سایت میلورن , داستان احترام استادت را نگهدار به اینجا رسید که, مدتی گذشت.

یه روز که استاد مشغول آموزش به یکی از شاگرداش بود, شاگردش بهش گفت: استاد, اون پسری که شما همه فن های کشتی رو بهش یاد دادین, یادتون هست؟

استاد گفت : بله خیلی شاگرد با استعدادی بود.

شاگرد گفت: درسته! اون با هرکسی که کشتی می گیره, اونو شکست میده! اما...

استاد گفت : چی شده؟ بهم بگو! شاگرد گفت : شنیدم هر جا که میشینه و پامیشه میگه من قوی ترین و ماهر ترین و بهترین کشتی گیر هستم!

حتی از استادمم بهتر کشتی می گیرم!

من اگر به استادم احترام میذارم فقط به خاطر اینه که یه زمانی استاد من بوده.

وگرنه نمیتونه با من کشتی بگیره و من اونو شکست میدم!

اسناد با شنیدن این حرف, خیلی ناراحت شد و فهمید که پسر خیلی به خودش مغرور شده و...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

در این سایت انواع تبلیغات بنری و رپورتاژ آگهی پذیرفته می شود.جهت هماهنگی با شماره 09905967836 تماس بگیرید.

ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من